جدول جو
جدول جو

معنی محنت زدای - جستجوی لغت در جدول جو

محنت زدای(خَ فُ)
زدایندۀ محنت. زایل کننده درد و غم و اندوه. که رنج و سختی برد و برطرف کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محنت زده
تصویر محنت زده
آزرده و غمگین، گرفتار رنج و مشقت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ زَ گُ)
که اندوه و رنج زاید. محنت آور. که درد و غم آرد:
محنت و من روی در روی آمده چون جوز و مغز
فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ممتحن. محنت رسیده. دردمند. بدبخت. آزرده و غمگین. گرفتاررنج و سختی. که بدبختی بدو رسیده باشد:
محنت زده و غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور.
نظامی.
از من مطلب صبر و جدائی که ندارم
سنگ است فراق و دل محنت زده جامی.
سعدی.
گر به عمری ز من دلشده ات یاد آید
جان محنت زده از بند غم آزاد آید.
سبزواری (از آنندراج).
محنت زده ای دوید از آن جمع
پروانه صفت به پیش آن شمع.
امیر حسینی سادات.
محنت زده را ز هر طرف سنگ آید.
(جامع التمثیل)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محنت زدگی
تصویر محنت زدگی
محنت زده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مستمند محنت خور: گر بعمری ز من دلشده ات یاد آید جان محنت زده از بند غم آزاد آید. (سبزواری)
فرهنگ لغت هوشیار
محنت بار، محنت افزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد